زماني که آژير خطر به صدا درآمد خود را به پناهگاه رساندم، صداي بمباران خراشي بر دلم وارد کرد، زماني که از پناهگاه بيرون آمدم، همهمه مردم که به طرف مدرسه ميدويدند، نظرم را جلب کرد، نفهميدم چطور بين سيل مردم خودم را به مدرسه رساندم.
وسط حياط مدرسه گودالي بزرگ درست شده بود و جنازههاي بيجان بچهها، کنار گودال، قلبم را جريحهدار ميکردند. حياط مدرسه را نگاه کردم. مملو از دانشآموزاني بود که روي زمين افتاده بودند و همگي قامت کوچکشان تکه تکه و غرق خون بود.
در ميان گرد و غبار، شال پسرم را پيدا کردم، نفهميدم چطور شد که دنيا جلوي چشمانم تيره و تار شد. چشم که باز کردم خودم را بين اقوام ديدم که براي عرض تسليت آمده بودند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)،منطقه لرستان، اين جملات بخشي از درددل مادر يکي از 68 دانشآموزي است که در بمباران سال 65، در مدرسه شهيد فياضبخش و امام حسن مجتبي(ع) به شهادت رسيدند.
در مدرسه چه گذشت؟
"توجه، توجه، علامتي را که هماکنون ميشنويد اعلان وضعيت قرمز است و معني و مفهوم آن اين است که حمله هوايي انجام خواهد شد".
صداي آژير خطر در فضا پيچيد. صفوف منظم دانشآموزان بر اثر رعب و وحشت به هم ريخت. ناظم مدرسه آنها را به خونسردي و حفظ آرامش دعوت کرد ولي در آن لحظات هولانگيز چه کسي ميتوانست آرامش را به کودکان معصوم که تا پيش از اين بارها و بارها بمباران محله و شهر و ديار خود را از نزديک شاهد بودهاند،برگرداند، بيخبر از آنکه اين بار نوبت خودشان بود.
هنوز صداي آژير قطع نشده بود که دو موشک هوا به زمين در مقابل مدرسه به زمين اصابت کرد.آسمان صاف مدرسه در دود و غبار غليظ گم شد و سکوت مرگباري همه جا را فرا گرفت. اندکي بعد از انفجار، اشياي مختلف از کيف و کفش دانشآموزان تا دست و پاي قطع شده از آسمان به زمين باريدن گرفت.
صحنه دردناکي بود، بعضيها زير آوار مانده بودند و بعضيها مجروح و نالههاي ضعيفي از دهان کوچک به خون آغشته آنها بيرون ميآمد، دانشآموزاني که تا ديروز در يک کلاس و يک مدرسه کنار هم درس ميخواندند و با هم بازي ميکردند حالا با بدني غرق در خون و جسمي بيجان کنار هم افتاده بودند.
واقعهاي تلخ رخ داد که هر گاه يادش بيفتي قلبت را به درد ميآورد.
داخل محوطه از دور ناله کودکانه به گوش ميرسيد. يک گودال نسبتا بزرگ در کنار محوطه دبستان شهيد فياض بخش ايجاد شده بود.
شاهدان چه ديدند؟
يکي از شاهدان اين جنايت ميگويد: روز اين واقعه دلخراش از مقابل مدرسه امام حسن مجتبي(ع) رد ميشدم. بچهها را ديدم که مشغول شيطنت بودند. کنجکاو شدم. سرکي به داخل حياط کشيدم. شور و هيجان خاصي بين بچهها بود. با ياد دوران تحصيل خودم به راهم ادامه دادم و رفتم، اما هنوز چند قدمي دور نشده بودم که صداي آژير خطر و در زمان کوتاهي صداي بمباران من را سر جايم ميخکوب کرد. صدا خيلي نزديک بود. به پشت سرم که نگاه کردم مدرسه را ديدم که غرق در دود بود.
با سرعت خودم را به مدرسه رساندم، اما با پيکر بيجان و نيمهجان بچههاي مظلوم مواجه شدم. سريع دست به کار شدم و مشغول رسيدگي به مجروحين شدم. همانطور که مجروحين و اجساد دانشآموزان را از زير آوار بيرون ميکشيدم پيکر نيمهجاني را ديدم که نبضش هنوز ميزد و به سختي نفس ميکشيد، او را برداشتم و با خود به بيمارستان بردم، اما متأسفانه ديگر دير شده بود و جان به جان آفرين تسليم کرد.
ساعت 12:45 روز شنبه 20 ديماه سال 1365 دو فروند موشک دشمن بعثي، دو نقطه شهر بروجرد را به تلي از خاکستر و آتش مبدل کرد.
يکي از نقاط مورد اصابت موشک،دو مدرسه شهيد فياض بخش و امام حسن مجتبي(ع) بود که دانشآموزان ابتدايي نوبت عصر مدرسه در بيرون و حياط مدرسه تجمع کرده بودند. ناظم زنگ مدرسه را به صدا درآورد. عده زيادي هنوز در خارج از مدرسه به سر ميبردند که يکباره صداي راديويي که از بهشت شهدا، پيروزيهاي رزمندگان اسلام را پخش ميکرد قطع و وضعيت قرمز اعلام شد.
بر اثر اين موشکباران، 68 نفر از دانشآموزان مدارس شهرستان بروجرد به شهادت رسيدند.
و امروز 26 سال از آن فاجعه ميگذرد و آن جنايت، تنها گوشه کوچکي از جنايات صدام است.